web 2.0

۲.۶.۸۹

شب کوتاه

بر شانه های این شب کوتاه
پاشیده گرد نقره ای ماه
دل خسته اند عارف و عامی
لب بسته اند عاقل و آگاه
افتاده است کوچه و میدان
در دست چند گزمه ی گمراه
شور است بخت هرکه نگرید
بر یوسفان زندان در چاه
شنگ است حال هر که نفهمد
لبخند های پنهان در آه
با آنکه نیست محرم و مونس
با آنکه نیست همدم و همراه
این بخت خفته دیر نپاید
می تابد آفتاب به درگاه
عبدالجبار کاکایی (این آدرس)
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر