web 2.0

۱۰.۷.۸۶

کابوس جنگ


هي دست مي‌رود به كمر‌ها يكي يكي
وقتي كه مي‌رسند خبر‌ها يكي يكي
خم گشته است قد پدر‌ها دو تا دو تا
وقتي كه مي‌رسند پسر‌ها يكي يكي...
سردار بي سر آمده‌اي تا كه خم شوند
از روي دار‌ها همه سر‌ها يكي يكي
رفتي كه بين مردم دنيا عوض شود
درباره بهشت نظر‌ها يكي يكی (مهدي رحيمي‌ - دليجان)
دیشب باز خواب جنگ را دیدم. کابوس هواپیماهایی که در حال ویرانی سرزمینم بودند. تصویری واقعی و ملموس! واقعی و ملموس مثل همان تصویری که بارها در طول جنگ دیده بودم. مثل تفنگ بازیهای کودکیم. مثل بوی تند عرق کارگرهایی که با جان کندن در گرمای پنجاه و چند درجه جنوب سازه های عظیم صنعتی را بالا برده اند تا به آنی با بمبی ویران شود. مثل حجله های سر کوچه ها. مثل عزیزترین جوانهای شهرم که لای پرچم و در میان فریاد لااله الاالله جمعیت راهی قبرستان شدند. مثل هلهله و ضجه های زنهای فامیل در عزای دامادهایی که هرگز رخت دامادی بر تن نکردند. مثل ترس بی پایانی که سه سال است بر جان و تن مردمم مستولی شده.
به خدا قسم بیش از آنکه ترس جانم را داشته باشم از دیدن سرزمینم غرق در نکبت و ویرانی می ترسم.
کاش می شد کاری کرد. کاش آقا و رئیس به قدر سر سوزنی دلشان برای این سرزمین و ملتش می سوخت. کاش یکی جلوی این جنگ لعنتی را بگیرد. کاش لااقل آن کابوی دیوانه و دار و دسته اش زودتر بروند. کاش ...

balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر