دوباره از راه می رسی. حوصله ام از این روزهای مثل هم سر رفته و تو می آیی تا روزهایم رنگی نو بگیرد. به خدا بدون اغراق می گویم: دل تنگت می شوم! یادت هست؟ دو سال پیش بود گمانم! نیمه شب قبل از آمدن تو. منزل دانشجویی و جمع دوستان. فال حافظ گرفتیم و خواجه شیراز مثل همیشه دقیق و درست گفت:
سحرم دولت بیدار به بالین آمد * گفت برخیز که آن خسر شیرین آمد
وقتی سعی می کنم تجسمی از فرهنگ ایرانی داشته باشم، سحرها و افطاریهای دسته جمعی ماه مبارک جزیی جدایی ناپذیر از آن است.
دوباره جسم و روحم بدجوری غبار گناه گرفته و من بی صبرانه منتظر آمدنت هستم!
0 نظر:
ارسال یک نظر