web 2.0

۱۷.۴.۸۸

قصه مَتَتی چهارچشم و ماتحت فیل کبیر

هفت هشت سالم بود. رفته بودم ده. مهمان خانه عمویم بودیم. دو تا از پسرعمو ها به همراه دائیم (که همسن من است) سوار خر عمو شده بودند و حسابی از خرسواری خرکیف بودند! من و یکی دیگر از پسرعموها سرمان بی کلاه مانده بود و از حق مسلم خرسواری محروم شده بودیم. وقتی خواهشهای ما بی نتیجه ماند، به سرعت نقشه ای موفق را پیاده کردیم. چوب بلندی را در ماتحت خر فرو کردیم. خر جست و خیز و لگد پرانی را شروع کرد و هر سه نفرشان را وسط خارها روی زمین کوبید. صورتهای خونین و مالینشان هنوز توی ذهنم هست!
غرض اینکه حالا فیل بزرگ دو سه هفته ای است کپل گنده اش را روی این وبلاگ انداخته. هر چه هیچ ننوشتم تا بلکه نشیمنگاه بدبویش را از روی خانهٔ مجازیم بردارد افاقه نکرد. چنانچه کسی از دوستان محل دقیق ماتحت حضرت فیل کبیر را بلد است اطلاع دهد تا چوبی درخور آن ماتحت عظیم در آن فرو کنیم تا دلمان خنک شود.
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر