web 2.0

۱۴.۷.۸۷

خاطرات مردم: عشق پیری

« پیرزن مدتی بود که ناخوش بود. دختر و عروسش می خواستند حمامش کنند. پیرمرد غمزده گوشهٴ اتاق کز کرده بود. یکباره صدای افتادن و شکستن چیزی از حمام شنیده شد. پیرمرد سراسیمه و سریع خودش را به در حمام رساند. پیرزن در دستان دختر و عروسش بین هوا و زمین معلق بود و کلی از وسایل حمام کف آن ریخته شده بود. پیرمرد سکته کرد و درجا مُرد. هنوز چهلش را نگرفته بودند که همسرش به او پیوست. »

این داستانی واقعی است و همین چند وقت پیش برای یکی از فامیلهای سببی رخ داد. شاید به نظر شما ناراحت کننده به نظر بیاید اما به نظر من بسیار رمانتیک و زیباست. وقتی عشق خالصانه و شدید بعضی از پیران این سرزمین را می بینم، غبطه می خورم. یکی از لذت بخش ترین صحنه ها برای من دیدن پیرزن و پیرمردهایی است که از اظهار عشق به همدیگر ابایی ندارند. همیشه یکی از آرزوهایم این بوده که من و همسرم در روزهای پیری هم همینگونه عاشق باشیم نه اینکه به هم عادت کنیم و رنگ و بوی عادت بگیریم. شما چطور؟

balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر