مي دهد شوفر گاز
اتوبوسي با ناز
مي نمايد حركت را آغاز
سر صندوقچه درد دل و غم شد باز :
كهن همراه غول آسا !
رفيق گاهِ سرباز صفري هيتلر !
كهنسالي مباد از پا بيندازد
تو سيمين قامتِ رهوارِ زيبا را
تايرت پرباد !
شيشه ات بي خاك !
اگزوزت كم دود بادا اي رفيق !
بگو با من
تمام دردهايت را شنيدارم
تمام نازهايت را خريدارم
تو خودت مي داني
نه كسي فكر تو بود
نه كسي ياد من است
غم همدرد ، بداند همدرد
0 نظر:
ارسال یک نظر