روزگارم خوش نیست
کفشهایم پاره
جامه ام پینه فراوان دارد
میوه دیریست که با من قهر است
گوشت بر قله قاف است و زمین گیرم من
وعده ها قطره به قطره شده دریا امروز
غرق دریا پیِ یک ساحل راست
در تکاپویم من
ننه جانم گفته:
«بسته بختت جانم!
وِردها باید خواند طالعت باید دید!»
«اَتَتَل موری تَتَل»ها خواندند
شیر گنجشک به خوردم دادند
هیچ تاثیر نکرد
جمعِ هم سالانم
همچو من مسکینند
بختشان را شاید
بسته باشند به تاریکی شب
یا دُمِ قاطر شیطان که چموش است و سیاه
کاش یا خرمن وعده برسد
یا که جادوگریِ رمّالی
6 نظر:
سید تو با این طبعت داری حیف میشی!عکاش میشد از شاعری هم گذران زندگی کرد اونوقت تو هم میلیاردر می شدی!
سید تو با این طبعت داری حیف میشی!عکاش میشد از شاعری هم گذران زندگی کرد اونوقت تو هم میلیاردر می شدی!
دمت گرم آقان پیمان! حالا دیگه ما رو دست می ندازی؟
دمت گرم آقان پیمان! حالا دیگه ما رو دست می ندازی؟
نه سید من اندازه این حرفها نیستم!
به جان خودم راست میگم!
نه سید من اندازه این حرفها نیستم!
به جان خودم راست میگم!
ارسال یک نظر