web 2.0

۱۷.۳.۸۶

گِره بخت

روزگارم خوش نیست

کفشهایم پاره

جامه ام پینه فراوان دارد

میوه دیریست که با من قهر است

گوشت بر قله قاف است و زمین گیرم من

وعده ها قطره به قطره شده دریا امروز

غرق دریا پیِ یک ساحل راست

در تکاپویم من

ننه جانم گفته:

«بسته بختت جانم!

وِردها باید خواند طالعت باید دید!»

«اَتَتَل موری تَتَل»ها خواندند

شیر گنجشک به خوردم دادند

هیچ تاثیر نکرد

جمعِ هم سالانم

همچو من مسکینند

بختشان را شاید

بسته باشند به تاریکی شب

یا دُمِ قاطر شیطان که چموش است و سیاه

کاش یا خرمن وعده برسد

یا که جادوگریِ رمّالی

بخت ما باز کند!
balatarin
Delicious
Twitter

6 نظر:

چشمهایی که فکر می کنند گفت...

سید تو با این طبعت داری حیف میشی!عکاش میشد از شاعری هم گذران زندگی کرد اونوقت تو هم میلیاردر می شدی!

چشمهایی که فکر می کنند گفت...

سید تو با این طبعت داری حیف میشی!عکاش میشد از شاعری هم گذران زندگی کرد اونوقت تو هم میلیاردر می شدی!

متتی گفت...

دمت گرم آقان پیمان! حالا دیگه ما رو دست می ندازی؟

متتی گفت...

دمت گرم آقان پیمان! حالا دیگه ما رو دست می ندازی؟

چشمهایی که فکر می کنند گفت...

نه سید من اندازه این حرفها نیستم!
به جان خودم راست میگم!

چشمهایی که فکر می کنند گفت...

نه سید من اندازه این حرفها نیستم!
به جان خودم راست میگم!

ارسال یک نظر