همکاری آمده اتاقم. خانمی که قبل از او آمده بود خداحافظی میکند و میرود. دعوتش میکنم بنشیند. با اکراه میگوید : «آخه اینجا الان یه خانوم نشسته بود. ترجیه میدم بایستم. میگم سید اون...»
حرفش را قطع میکنم. میگویم: «میترسی گرمای باسنش حشریت کنه حاجی؟ خجالت نمیکشین این فکرهای احمقانه رو رها نمیکنین؟ آبرو واسه خدا و دینش هم نذاشتین.» تُرش میکند و میرود.
حرفش را قطع میکنم. میگویم: «میترسی گرمای باسنش حشریت کنه حاجی؟ خجالت نمیکشین این فکرهای احمقانه رو رها نمیکنین؟ آبرو واسه خدا و دینش هم نذاشتین.» تُرش میکند و میرود.
1 نظر:
salam
sarfnazar az zan ia mard boodanesh, man ham belafaseleh rooie sandali kas digeii nemineshinam chon halamo be ham mizaneh
ارسال یک نظر