web 2.0

۲۶.۸.۸۷

تاراج مغولها

... ماموران با لگد کتابها را پرواز می دهند، یا توی جوی آبِ راکد می اندازند یا با زحمت خم می شوند و برخی را جِر می دهند. جِر می دهند. کار دیگری نمی شود کرد.
مردم با فاصله ایستاده اند و نگاه می کنند. هیچکس نفس نمی کشد. هیچکس اعتراض نمی کند. اعتراض در قلبها می ماند تا شکوفه کند. ....
ناگهان، ناگهان نعره زنان می دوم:«مغولها ... مغولها ... مغولها برگشته اند...» و می دوم به وسط خیابان. ....
و می شنوم که تنی چند می گویند، و جماعتی و ملتی و تمام تاریخ فریادهای هراس انگیز می کشد که: «مغولها...مغولها» ...
«عسل بانو هیچ چیز مثل خود استبداد، استبداد را رسوا نمی کند!»
یک عاشقانه آرام، نادر ابراهیمی، صفحه 50
پی نوشت:
چه قدر این قصه تکرار می شود. همیشه تاراج مغول و همیشه استبداد و همیشه رسوایی، و مردمانی که با فاصله می ایستند و نگاه می کنند.
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر