web 2.0

۱۵.۱.۸۷

تفریح سگی

اصولاً از آنجایی که ما ایرانیها سالهاست با زندگی گوسفندی خو گرفته ایم، مسافرت هایمان هم بالقوه می تواند بدتر از زند گی هایمان باشد. به اصرار همسرم پذیرفتم که در ایام عید به کیش برویم. قبلاً اینجا نوشته بودم که در این جزیره جز زیبایی ساحل و یک عالمه بازار، چیز چشمگیری ندیده ام تا دوباره به آنجا بروم. بازارهای جزیره محلی است برای پرکردن جیب برادران چینی و خالی کردن جیب خواهران ایرانی که این یک کار را خوب بلدند.
ماشین را گذاشتیم بندر چارک. و این چارک شبه دهاتی است (مثل بقیه بندرهای جنوب چرکو پرکو!) که از آن قایقهای تندرو مسافران را در قبال پرداخت 4500 تومان ظرف 45 دقیقه به کیش می رسانند. من و برادرم و دایی منیژه (همسرم) به همراه جناب ستطاب عیال همسفر بودیم. با قایقی تندرو به کیش رفتیم. از شبی صد و سی هزار پیاده شدن برای یک خانه مزخرف گرفته تا خریدهای همسر و گشت های طولانی در بازار، همه چیز به خوبی پیش رفت. زمان برگشت فرارسید. سر ظهر به بندرگاه رفتیم تا مثلاً زودتر و راحت تر برگردیم به چارَک. زهی خیال باطل! وسط صفی بسیار طولانی گیر کردیم و پس از ساعتی حضرات فرمودند قایقی نیست و همه بروید و فردا بیایید. جماعت هم که جیبها را در جزیره زیبای کیش (!) خالی کرده بودند و خانه ها و اتاقِ هتلها و چادرها را تحویل داده بودند، اصلاً حاضر نبودند شبی دیگر در جزیره بمانند. دو ساعتی در صف ماندند و سرانجام صدایشان درآمد: « یا مرگ یا چارک! ما قایق می خوایم یالّا! و ...» و سپس به سمت دفتر بندرگاه راهپیمایی کردند. همه مسئولان به جنب و جوش درآمدند. اوضاع شوخی شوخی، جدی و بحرانی شده بود. ظرف چند دقیقه مسئولان انتظامی جزیره و چند مرد میانسال مدیرنما که به نظر می آمد از مسئولان بندرگاه و گمرک باشند به علاوه یک دوجین سرباز در محل حاضر شدند. انصافاً تلاش نیروهای انتظامی بیش از همه و همراه با مدارا و قابل تقدیر بود. درست مثل همکارانشان که در پلیس راه که جور بی عرضگی وزارت راه در جاده سازی را می کشند، اینها هم به هر جایی زنگ زدند و متوصل شدند تا یک کشتی جور کنند و مردم را مقصد برسانند. سرانجام قرار شد کشتی ای که خودشان لندوگراف یا چیزی شبیه این می نامیدند، بیاید و مردم را ببرد. باز در صف ماندیم و اینبار بلیط فروخته شد و دوباره انتظار تا حدود یازده شب. همه خسته و عصبی به درون کشتی ای که گمانم مخصوص حمل خودرو یا کانتینر بود سوار شدیم. درست عین یک گله گوسفند! بزور کنار هم جا شدیم. پس از این همه سال ما ملت همیشه در صحنه خوب یادگرفته ایم که وقتی یک جایمان را جِر می دهند چطور بر طبل بی عاری بکوبیم. پیرمرد اصفهانی باحالی بلند شد و قِر داد و ملت صفا کردند و بعد هم دو سه جوان خوزستانی ،که از قرار این شوخ و شنگیها توی خونشان است، بلند شدند و مجلس داری کردند. جماعت کلی آرام شد و همه زدند و خواندند و رقصیدند و بی خیال آنهمه آزار و ناراحتی شدند. کاش مردمی که گوشت دم توپند لااقل درون مملکت همین یک حق را داشتند!
نتایج اخلاقی:
1- جان مادرتان در شلوغی عید جزیره نروید!
2- تفریح سگی تدوام طبیعی زندگی گوسفندی است!
3- اگر هم به هر شکل می خواهید در عید (یا هر موقع دیگه) جزیره بروید از همان اول فکر برگشتنتان باشید.
4- همواره در این سرزمین غصه ها را با یک قر و بابا کرم دور بریزید!
5- همه پلیسها مثل سردار زارعی بزمجه نیستند!
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر