سال هشتاد و هشت سال بدی ست
سال انگشت های خونی من
سال سگ لرزه های پی در پی
سال خونبازی عفونی من
من به آینده سخت بدبینم
من از آینده سخت می ترسم
این شروع دوباره زیبا نیست
سال آغاز سرنگونی من
سال هشتاد و هشت سال بدی ست
می رود تا به غم دچار شود
هی پدرها پسر کشی بکنند
گنج هامان نصیب مار شود
سال زخم و ترانه و باتووم
سال اشکآوری که اشک آورد!
تخت شاهی به دیگری که... رسید!
سهم ما چوبه های دار شود
سال هشتاد و هشت سال بدی ست
سال شوم هزار دسته شدن
سال با هر تلنگری حرفی
از ترک های غم شکسته شدن
من کتک می خورم که آسان تر
باز بالا بیاورم خود را
از موتور ها لباس شخصی ها
از صداهای دور خسته شدن
سال آغاز سرنگونی من.
ابرها ناگهانکه می بارند
ای پدرها! پسر کشی بس نیست؟!
چشم های جوان که می بارند
در جهنم، بهشت زهرا ماند
کفن و دفن شبانه، خون بارید
قطعه های دویست و پنجاه و ...
هفت تا آسمان که می بارند
(اشرف گیلانی)
0 نظر:
ارسال یک نظر