چون شیخ ما در سفر استانی خویش از تهران قصد عزیمت به ایران فرمود، من جامهدران و آشفتهحال خود را به وی رساندم تا بوی گمگشتهی خویش از حضرتش استشمام نمایم که گویند جناب شعیب بشارت دهندهای است بزرگ. چون دررسیدم عرض کردم:
«از در درآمدی و من از خود به در شدم / گویی که زین جهان به جهان دگر شدم»
فرمود: «عقب وایسا، هالهی نورم خراب میشه!»
عرض کردم: «مهندس، عشقت مرا کشت.»
فرمود: «شبیه روشنفکرا حرف میزنی، بزغالهای؟»
عرض کردم: «من در پی تو، تو در هوای دیگری / دلجوی تو من، تو دلگشای دگری»
فرمود: «من کسى که فس فس کنه نمیخوام.»
عرض کردم: «صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم / یا نامه نمیخوانى، یا راه نمیدانى»
فرمود: «اون ممه رو لولو برد.»
کاسه صبرم لبریز گردید، برآشفتم و با خشم همی گفتم: «با ما به از این باش که با خلق جهانی!»
فرمود: «آب رو بریز اونجا که میسوزه.»
«از در درآمدی و من از خود به در شدم / گویی که زین جهان به جهان دگر شدم»
فرمود: «عقب وایسا، هالهی نورم خراب میشه!»
عرض کردم: «مهندس، عشقت مرا کشت.»
فرمود: «شبیه روشنفکرا حرف میزنی، بزغالهای؟»
عرض کردم: «من در پی تو، تو در هوای دیگری / دلجوی تو من، تو دلگشای دگری»
فرمود: «من کسى که فس فس کنه نمیخوام.»
عرض کردم: «صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم / یا نامه نمیخوانى، یا راه نمیدانى»
فرمود: «اون ممه رو لولو برد.»
کاسه صبرم لبریز گردید، برآشفتم و با خشم همی گفتم: «با ما به از این باش که با خلق جهانی!»
فرمود: «آب رو بریز اونجا که میسوزه.»
1 نظر:
efazat ishoon dige bar hich kas pooshideh nist, oonio begoo ke hanooz az in hemayat mikone, oon dige kie!
ارسال یک نظر