این متن را اسی برای نشریه ای که زمانی خیلی دوستش داشتیم (و تعطیلش کردن)نوشت. از معدود دفعاتی بود که دست به قلم برد و انصافاً متن با نمکی از آب درآمد. گمانم به خواندنش می ارزد:
خوب وصله دار
هر چه بيشتر مي جويم ، كمتر مي يابمت . هر چه بيشتر دست و پا مي زنم ، بيشتر غرق ميشوم . همه جا را مي گردم . از چين تا ماچين ، از كليمانجارو تا هيمالايا ، از برج ايفل تا عمق اهرام مصر ، از شرق تا غرب ، از شمال تا جنوب ، از زمين تا فضا ، از كمد تا يخچال و حتي داخل اجاق را نيز گشتم .
ديگر اميدي و رمقي نمانده ، نمي يابمت . دنيا در نظرم تيره و تار شده . گمشده من كجايي ؟
چه بد ديدي زدستم عزيز پينه بستم ؟
آيا تا اين حد از دستم ناراحت بودي كه اينگونه بي خبر مرا ترك گفتي و دل مالامال از عطش ديدار مرا به حال خود گذاشتي ؟ مگر نمي داني كه من امروز ميهماني مهمي دارم ؟
آهان ! يافتمت ! ولي چه بوي گندي مي دهي ! ايرادي ندارد . هم آغوش پايم شو .
0 نظر:
ارسال یک نظر