web 2.0

۱۶.۶.۸۷

خاطرات مردم: اقلیت مذهبی

مهمان یکی از مردم طالش بودیم. نامش جمشید و از نظر قومیتی طالش بود. مردی گرم و خوش برخورد و بسیار شوخ و خنده رو. بسیاری از طالشها سنی هستند و تکیه کلام ميزبان ما این بود که: "خدایا ما اقلیت مذهبی وسط این شیعه ها گیر کردیم خودت به فریاد برس!". این آقای میزبان برایم تعریف کرد که:
« عموی خانمم سر صب بلند شد بره نون داغ بگیره. رسید درِ مسجد گفت حالا که تا اینجا اومدم نماز صبحم رو هم بخونم. این مسجد که در اسالم واقع شده کنار محل گذر اتوبوسهای اردبیله. اردبیلیها که می دونی، شیعه های چارآتیشه ای هستن. از قرار اتوبوسی نگه می داره و مسافرا اونجا هم رفع حاجت می کنن و هم نمازی می خونن. بالای محراب مسجد هم نوشته:
دوست دارم چهار یار نبی را * ابوبکر و عمر، عثمان، علی را
یه بابای ریشی با حالتی برافروخته داد می زنه: کی گفته علی چهارمیه؟ کی اجازه داده اینا رو اینجا بنویسن؟
عمو هم می گه خوب چهارمیه دیگه! شما خودت بشمار، هر جور حساب کنی می شه خلیفه چهارم خوب! همین حرف کافی بود که طرف حسابی جوش بیاره و به سمت عمو حمله ور بشه. تا یکی دو نفر جلوی یارو رو می گیرن، عمو دو تا پا داره دو تای دیگه هم قرض می گیره و تا جایی که می تونست سریع از مسجد خارج شد. نزدیک مسجد یه گلخونه هست که خودش رو پرت می کنه اون تو. از ترس اون یارو و همراهاش تا ساعت یک بعد از ظهر توی گلخونه می مونه و دائم به خودش فحش می ده. می گه آخه خدا نون گرفتن اول صبحم چی بود، حالا نون هیچی نماز رو چرا تو خونه نخوندم، حالا که تو مسجد خوندم، الهی لال بشم به من چه که تو این دعوای هزار و چهارصد ساله دخالت کنم. اگه بچه هام یتیم شدن چی؟! »
این خاطره را می گفت و آنچنان غش و ضعف می رفت که آدم از ته دل خنده اش می گرفت.
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر