web 2.0

۴.۳.۸۷

حیف


از کنار دو روز مهم گذشتیم. یکی آرام و بی سر و صدا و یکی پر سر و صدا و ...
خرمشهر عزیز آزاد شد. به بهایی سنگین. خون جمعی از بهترین مردان و زنان این سرزمین بهای بازپس گیری تکه ای از خاک عزیز ایران زمین بود و بی گمان این اتفاقی است که به این سادگی نمی توان از کنارش گذشت. و چه حیف که خرمشهر هنوز داغهایش تازه است و تنش هنوز پرترکش! فقر و بیکاری و زجرِ مردمان این شهر زخمهایی است که با شعار نمی توان التیامشان داد. اگر ممد و ممدها بودند هم از این همه بدبختی همشهری هایشان دق می کردند. باور نداری سفری (واقعی و بدون تشریفات دولتی) به این شهر داشته باش!
اما روزی پیش از آن یادبود روزی است که در خاطر نسل من ببیشتر تصاویر ملموسی می توان برایش یافت. درک ما از اولی تنها شنیده ها و تصاویر تلویزیونی است و درک مان از دومی لمس لحظه هایی فراموش نشدنی. شکستن تابوها، جرات حرکتی جمعی، دل بستن به مردی با عبایی شکلاتی و یک عالمه امید و آرزوی جورواجور!
بسیاری از این آرزوها جامه عمل نپوشید، بسیاری از قلمهایی که می رفتند در سایه آزادی کمی قد راست کنند و جانی بگیرند و هنر و فرهنگ این دیار را جانی تازه ببخشند به احکام حکومتی شهید شدند. ماجرای سیاه دانشگاه و قتلهای زنجیره ای و ... و سکوت آدمهایی که به آنها امید بسته بودیم، چیزی نیست که به راحتی بتوان به فراموشی سپرد.
اما ناسپاس نیستم تا از همان روزنه کوچک نور یاد نکنم. دانشجوهای امروز را که می بینم و این جوِ خفقانِ دوباره را و قیاس می کنم با جو آن سالهای دانشجویی ما و اجازه ای که برای جولان دادن و انجمن داشتن و رو در روی رئیس و معاونان دانشگاه ایستادن و از حق دانجو حرف زدن و ... چه دلم می سوزد! از آن سید خوشرو ممنونم برای تمام لحظات فراموش نشدنی آن روزها که از زیباترین لحظات عمرم بودند.
حیف! حیف! حیف! ...
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر