چرک نویس چندم ؟
-
خداجون مطمینم تو هم یک موقع هایی از دست من و کارام خنده ات میگیره میشه بیای
تو قلبم بمونی اینقدر هی نلرزم حالا من یک خورده بات قهر هستم ولی خوب ببخشید
فقط ...
۴.۲.۸۷
مسیح بر صلیب
مسیح برایمان قصه ای خواند. برای ما که بزغاله های آقای رئیس هستیم. او از دلفینهای گرسنه گفت و آواز حزینشان و این اشارت هر عاقلی را بس است. شیخ مصلح که گویی هرگز بنا ندارد جامه اهل صورت به در آرد، مسیح را تا پای صلیب هدایت کرد. و مسیح تاجی از خار بر سر داشت. خارِ یادمان مردمی با داغهایی در دل و با شکمهایی تهی!
در بین راه خاطره ای شیخ را می آزرد. خاطره ای که هزار بار بر خاک این سرزمین، تازیانهٴ تکرار خورده بود: { گفت: زود باشد که سر چوب پاره سرخ کنی، گفت: آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم تو جامهی اهل صورت پوشی.}
آیا باز چنین است قصه ما بزغاله های آقای رئیس؟ :
«ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم»
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظر:
ارسال یک نظر