web 2.0

۴.۲.۸۷

مسیح بر صلیب


مسیح برایمان قصه ای خواند. برای ما که بزغاله های آقای رئیس هستیم. او از دلفینهای گرسنه گفت و آواز حزینشان و این اشارت هر عاقلی را بس است. شیخ مصلح که گویی هرگز بنا ندارد جامه اهل صورت به در آرد، مسیح را تا پای صلیب هدایت کرد. و مسیح تاجی از خار بر سر داشت. خارِ یادمان مردمی با داغهایی در دل و با شکمهایی تهی!
در بین راه خاطره ای شیخ را می آزرد. خاطره ای که هزار بار بر خاک این سرزمین، تازیانهٴ تکرار خورده بود: { گفت‌: زود باشد که‌ سر چوب‌ پاره‌ سرخ‌ کنی‌، گفت‌: آن‌ روز که‌ من‌ سر چوب‌ پاره‌ سرخ‌ کنم‌ تو جامه‌ی‌ اهل‌ صورت‌ پوشی‌.}
آیا باز چنین است قصه ما بزغاله های آقای رئیس؟ :
«ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم»
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر