web 2.0

۳۰.۱.۸۷

حلاج

شعر حلاج اثر شفیعی کدکنی از آن شعرهایی است که هر بار آن را می خوانم لذتی بیش از دور پیش می برم. اندوه و حماسه به زیبایی گره خورده اند و تصاویری بدیع در شعر پدید آورده اند. تصاویری یادآور حلاجهایی که در همیشهٴ تاریخ این سرزمین کهن بر سر دار اندیشه آماج کلوخ اهل صورتند. شاید شما هم بخوهید برای اولین یا چندمین بار در لذت خواندن این شعر شریک شوید:
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند
وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست
balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر