web 2.0

۳۰.۳.۸۶

من و شب و جاده

جاده از میان تپه گچی ها پیچ و تاب می خورد و من را با خودش همراه می کند. ماشین پراید سفیدی است با راننده ای پیر که برای دانشگاه رفتن بچه هایش استراحت بازنشستگی اش را به رانندگی توی این خط بخشیده. تازه غروب شده و هلال باریک ماه بالای «دژِ سلیمان»* زیبایی خیره کننده ای یافته. راننده نوار هایده ای گذاشته که پس زمینه تصاویر زیبا و خیره کننده امشب شده. ستارگان، چراغهای پرجلوه آسمانِ جنوب چشمک می زنند و من را مسحور خویش می سازند.

راننده از صفهای طولانی پمپ بنزینها و سهمیه ناچیز برای امثال او می نالد و قصه افغانیهایی را می گوید که چند شب پیش مسافرش شده اند. کارت اقامتشان تمام شده بوده و افسرِ ایست و بازرسی چهل هزار تومان داغشان کرده بود تا بگذارد راهشان را بروند. پروین توی گوشم می خواند:

«گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان * گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست»

گاه و بی گاه مشعلهای شرکت نفت که سرمایه های این خاک را می سوزانند و در عوض شب این بیابانها را روشنی می بخشند از جلوی چشمم می گذرند. دل به گفته های راننده نمی سپارم. دلم می خواهد در این نقشهای زیبا غرق شوم. بلندی و پستی تیره فام تپه گچی ها که در نور ماه زیبا و دوست داشتنی شده اند، یا ماه و آسمان پر ستاره جنوب یا حتی به روباهی بیندیشم که هراسان از جلوی چرخهای ماشین می گریزد و در میان تاریکی ناپدید می شود. به زندگی که اینجا بی تکلف جاری است.

* دژِ سلیمان: کوهی است دژمانند در نزدیکی گچساران

balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر