web 2.0

۱۳.۳.۸۶

پاقدم پهلوان

هواپیما که تو مهرآباد نشست و خیالم راحت شد که یه بار دیگه از دست طیاره های مملکتم جون سالم به در بردم واسه راحت کردن وجدان یه سر تا مهمترین جای فرودگاه رفتم. یهو یه آشنای درشت اندام وارد شد. خواستم سلام کنم. پیش خودم فکر کردم اینو کجا دیدم: «یه همکلاسی قدیمی؟ همکارمه؟ همشهریه؟...» تو همین فکرا بودم که که اون آشنا از کنارم گذشت. آهان! یادم اومد! حسین رضازادست! چند دقیقه بعد دیدم طفلک پهلوون که داشت از دستشویی بیرون می اومد بین چند تا جوون که امضای یادگاری می خواستن گرفتار شد. حس کردم عجب چیز بدیه این شهرت! آدم با خیال راحت وجدانش رو هم نمی تونه راحت کنه.

نیم ساعت بعد: چشمتون روز بد نبینه! به یمن پاقدم پهلوون از میدون آزادی تا رشت رو بین دو نفر هم هیکل رضا زاده تو پشت یه سمند نشستم و پِرِس نرم شدم. وقتی پیاده شدم تا دو روز تمام بدنم درد می کرد. اگه فکر کردین این پاقدم به همین جا ختم شده سخت در اشتباهین. بقیه ماجرا رو تو پست بعدی براتون تعریف می کنم.

balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر