web 2.0

۴.۱۲.۸۵

آی آدمها

که در ساحل نشسته شاد و خندانید

مهرآباد مثل همیشه شلوغ است. اردوی دخترکانی که به نظر دبیرستانی می آیند تازه وارد تالار فرودگاه شده اند و سرو صدایشان نگاه کنجکاو حاضران را متوجه آنها می کند.(آموزش و پرورش از این ولخرجی ها نمی کرد!) صدای نامفهومی که از ردیف پشتی می شنوم توجه ام را جلب می کند. به روزنامه خواندن ادامه می دهم. صاحب صدا به نظر پیر می آید. صدای مردانه یک نیمه لال که به زحمت می گوید:« آق..قا جوررراب! خاااانم جوررراب!». سعی می کنم اهمیت ندهم و ماجرای طرح امنیتی تازه عراق را در روزنامه پی بگیرم. اما نمی توانم. بر می گردم. پیرمردی است با لباسهای کهنه که ساک سیاه کهنه ای روی دوشش است و در ردیف پشت سر من نشسته و با نگاهی ملتمسانه از رهگذارن می خواهد که از او جوراب بخرند. آرام دست روی شانه اش می گذارم:

-« جوراب مردونه داری؟»

-« ننن..ه آقا! ف..قط زنو...نه. س...سه تا هزار!»

-« سه تاشو بده.»

می گیرم و لای وسایلم جا می دهم. مردم از کنارش می گذرند و از نگاه کردن به پیرمرد طفره می روند. همه آقایان و خانمهای مثلاً محترم و شیک پوش. پیشخودم فکر می کنم:« اگر گدا بود ؟ حتماً کمکش می کردند! از اینجا که برن تو سمینارهای دانشگاهی یا جمعهای خصوصی و شاید حتی رسانه ای که توش کار می کنن حتماً بحث مفصلی در مورد وجدان جامعه و فقر و ضعف دولت و کلی مزخرفات دیگه مطرح می کنن.»

balatarin
Delicious
Twitter

2 نظر:

چشمهایی که فکر می کنند گفت...

متتٌی عزیز!من هنوز تفاوت تکدی و این جور دستفروشی با التماس و التجاء رو نفهمیدم ولی از نگاه بی تفاوت آدمهایی که اشاره کردی هم لجم میگیره

چشمهایی که فکر می کنند گفت...

متتٌی عزیز!من هنوز تفاوت تکدی و این جور دستفروشی با التماس و التجاء رو نفهمیدم ولی از نگاه بی تفاوت آدمهایی که اشاره کردی هم لجم میگیره

ارسال یک نظر