یه بار که رفته بودم شیراز دیدن روح الله (دوستم)، یه شعر قشنگ برام خوند و گفت که غلامعلی شکوهیان شاعر این شعر فوق العاده ست. تا جایی که خاطرم هست حافظیه بودیم. از اون کارای قشنگیه که همیشه ارزش خوندن دوباره داره:
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارند یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
اما برای خوردن اش دندان ندارد
انگار بابا هم کلاسِ اولی هاست
هی می نویسد این ندارد، آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیس مان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر سطر
بنویس بابامثل هر شب نان ندارد
4 نظر:
نداشتن چیزی که همیشه داشتهام
نداشتن چیزی که همیشه داشتهام
سید، زیبا و خاطره انگیز بود.
سید، زیبا و خاطره انگیز بود.
ارسال یک نظر