این چند روزه بدجوری به هم ریختم. می خوام بهش فکر نکنم. می خوام مثل رئیس جمهور با عینک خوشبینی مفرط به قضیه نگاه کنم. ولی مگه می شه؟ آدمایی که اون یکی جنگ رو ادامه دادن به امید پیروزی بزرگی که هرگز به دست نیومد چی باختن که بخوان اینبار چیزی ببازن؟
اینجا جنوبه! همه صحبتا در مورد جنگه. می گن وقتی جنگ با عراق شروع شد بیشتر مردم تا چندین روز اصلاً قضیه روجدی نگرفته بودن. اما اینبار گویی از دور بوی وحشتناک جنگ به مشامشون خورده. تو تاکسی، سر صف نون، تو سوپرمارکت، سر کار و هرجای دیگه ای که بری همه در اینمورد حرف می زنن.
تنها ترس از مرگ نیست. احتمالش خیلی زیاده که زنده بمونیم. اما باور کنیدفکر اینکه هر چی تو این سالا اینجاها ساخته شده یک روزه دود می شه می ره هوا آدم رو دیوونه می کنه. مملکت صدسال دیگه می افته عقب.
رئیس جمهور گفت که اصلاً ترسی نداره! ما داریم! قسمت حضرت ابولفضل که دم خروس رو نمی پوشونه. اینهمه ناو، اینهمه نیرو، اینهمه موشک اومدن پیک نیک؟
تکرار تاریخ:
اول علیه عراق قطعنامه تصویب شد، بعد تجهیزات آمریکاییا اومد تو خلیج، بعد بازرسای آژانس اخراج شد، بعد دنیا چشمک زد، بعداین مردکِ الکلیِ دیوونه دستور شلیک داد. کی باخت؟ کسی غیر از مردم عراق؟ آیا غیر از اینه که همه این اتفاقات درست عیناً داره تکرار می شه. چرا بهانه دستشون می دین؟
آن سوی میدان:
بوش یه سال دیگه باید کاسه کوزش رو جمع کنه. دموکراتا بیشترین شانس پیروزی رو دارن. ولی اگه شرایط آمریکا منیتی و جنگی بشه چطور؟ مردم به خاطر نگرانیشون به جمهوری خواه هایِ خروس جنگی رأی نمی دن؟ مگه ما ریگان روبه جای کارتر ننشوندیم؟ تو هم اگه جای اینا بودی بدت نمی یومد تو این شرایط با ایران شاخ به شاخ بشی.
8 نظر:
سلام. وقتي به اين مسئله فكر ميكنم قاطي ميكنم. يعني اتفاق جنگ دوباره تكرار خواهد شد؟
سلام. وقتي به اين مسئله فكر ميكنم قاطي ميكنم. يعني اتفاق جنگ دوباره تكرار خواهد شد؟
معذرت منظورم سید بود. من یکی رو از روز اول اشتباه صدا کنم دیگه مخم پاک نمی شه.
معذرت منظورم سید بود. من یکی رو از روز اول اشتباه صدا کنم دیگه مخم پاک نمی شه.
چرا جنگ که شروع شد و خانهی ما مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و ادارهی آموزش و پرورش با بیست و چند کارمندش در آبادان، دود و شد و هوا رفت، جنگ را باور کردیم. عصر که به خانه رفتم، از خستهگی چیزی نفهمیدم، دوساعتی خوابیدم، بیدار که شدم، همهچیز دگرگون شده بود
چرا جنگ که شروع شد و خانهی ما مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و ادارهی آموزش و پرورش با بیست و چند کارمندش در آبادان، دود و شد و هوا رفت، جنگ را باور کردیم. عصر که به خانه رفتم، از خستهگی چیزی نفهمیدم، دوساعتی خوابیدم، بیدار که شدم، همهچیز دگرگون شده بود
متاسفانه احتمال وقوع جنگ روز به روز بيشتر ميشه و آقايان هم عين خيالشون نيست
متاسفانه احتمال وقوع جنگ روز به روز بيشتر ميشه و آقايان هم عين خيالشون نيست
ارسال یک نظر