web 2.0

۱۵.۱۰.۸۵

دماوندیه سوم

دانشجو بودیم. همه توی دفتر انجمن جمع شده بودیم. منتظر بودیم نظام (موسس و جدّ بزرگ انجمن ما) و همسرش (که تازه عقدکرده بودن) برسن. شرینیایی که به خاطر عقد اونا گرفته بودیم رو میز منتظر هجوم بی رحمانهٔ ما بود. یهو دو بیت شعر در وصف زن ذلیلیِ نظام تو ذهنم اومد. اونو نوشتم و با اومدن نظام بهش هدیه دادم. خودش و خانومش کلی خندیدن. اما از قرار بعدش همسرش از این شعر حسابی استفاده ابزاری کرده بود و تو هر مجلسی می رسیدن اینو می خوند. این شد که جدّ بزرگ ما یه روز بهم زنگ زد و کلی فحش و آه و نفرین نثار من کرد و من روآقوالدین کرد.من هم واسه اینکه کارمو جبران کرده باشم دماوندیه سوم رو به طنز سرودم (امیدوارم روح ملک الشعرای بهار تو اون دنیا یخه ام رو نگیره). خوندنش بعد از این چند سال خالی از لطف نیست.

ای جد بزرگ پای در بند * دریا دل پاک،شیر ارغند

گفتم که اسیر یوغ گشتی * اینک نیم از کلام خرسند

یاد آور روزهای دشوار! * ای بسته به عشق و مهرپیوند!

پیر حرم قلم، نظاما! * بنشان به لبت بهار لبخند!

بد گفت اگر عزیز جانت * بشکست به طعن،مهر و پیوند

یا کاسه زر شکست سنگی * بشکست دل جمیع،فرزند

افسرده مباش میدهم پند * با رخصت از آن کُهِ دماوند

دلدار رفیق بی غل و غش * "محبوب" نظام خوب در بند

بشناس تو قدر نیک گوهر * هم سنگ کُهِ رفیع الوند

چون ملتزم رکاب یاری * خوش باش و هماره دار لبخند

این فرصت کم غنیمتی دان * مشکن دل نازک دماوند

balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر