web 2.0

۲۸.۹.۸۵

برادرکشی و دلار

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیشکی نبود. یه آقای اسماعیل هنیه بود که با جیبای پر از 250 هزار دلار داشت برمی گشت ولایتش. این پولا (که شیره جون کلی آدم بدبختِ ندار و پاپتیِ یه ولایتی بود) باید یه جوری خرج می شد بالاخره! این بود که پای یه بنده خدای دیگه به ماجرا کشیده شد. این بابا که اسمش ابومازن بود، فکر می کرد چون از اول مردم اون ولایت از خودش و گروهش حمایت کردن باید تا ابدالدهر ازش حمایت کنن (مثل خیلیا تو ولایت خودمون). البته این آقا ولایتش رو خیلی دوس داشت، ولی خوب این دلیل نمی شد که پول و قدرت رو دوس نداشته باشه. این بود که با اون اسمال آقا که قبل تر در موردش گفته بودیم دس به یخه شد بدجور! اسمال آقا هم که اصولاً سرش درد می کرد واسه دردسر، پس ابداً کم نیاورد و «زمین شش شد و آسمان گشت هشت». خلاصه! از اون جایی که به قول ما لرا «وقتی همسایت دیوونه تره حالت خوش تره»؛ همسایه اینا که از قضا دشمن پدرکشتشون هم بود، کلی کیف می کرد. البته خیالی هم نبود، چون یه عده بودن که واسه اسمال آقا و آقا ابو کاسه داغ تر از آش باشن و سمینار بِدن و پول خرج کنن و هوار بکشن و با دشمناشون گلاویز بشن. این بود که خیال این دوتا یارو که گفتیم تختِ تخت بود. یه یارو عمو سام هم بود که ادای کدخداهای مشکل حل کن رو در می آورد، اما ته دلش داشت یه انبار قند آب می شد.

حالا! ما که نمی دونیم کی سود کرد، اما می دونیم اونایی که پول مالشون بود و اونایی که پول به اسمشون گرفته شده بود و منتظر پول بودن اما هیچ وقت به دستشون نرسید، کلی ضرر کردن!

balatarin
Delicious
Twitter

0 نظر:

ارسال یک نظر